آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
يخ فروش جهنم
من عاشق آن دیده چشمان سیاهم
گذار گذاشت در دلت گم بشود
عشق برما حکم سنگینی نوشت گفته شد دل داده ها از هم جدا
وای بر این حکم و این قانون زشت
پنج شنبه 26 آبان 1390برچسب:, :: 15:29 :: نويسنده : سوين
نشسته بودم رو نیمکتِ پارک، کلاغها را میشمردم تا بیاید. سنگ میانداختم بهشان. میپریدند، دورتر مینشستند. کمی بعد دوباره برمیگشتند، جلوم رژه میرفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی شدم. شاخهگلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت میپژمرد. برنگشتم به رووش. حتی برای دعوا، مُرافعه، قهر. از در خارج شدم. خیابان را به دو گذشتم. هنوز داشت پُشتم میآمد. صدا پاشنهی چکمههاش را میشنیدم. میدوید صِدام میکرد.
سوین
از چشم یا آسمان فرقی نمیکند باران وقتی بر زمین افتاد دیگر باران نیست sevin
شبی با بید می رقصم، شبی با باد می جنگم مرا چون آینه هر کس به کیش خود پندارد شبی در گوشه ی محراب قدری ربّنا خواندم اگر دنیا مرا چندی برقصاند ملالی نیست به خاطر بسپریدم دشمنان! چون نام من عشق است
در سرزمین من زنی از جنس آه نیست این یک حقیقت است که در هفت شهر عشق راندند مردم از دل پر کینه، عشق را دنیا بدون عشق، چه دنیای مضحکیست زن یک پرنده است که در عصر احتمال افسرده میشوی اگر ای دوست، حس کنی در عشق آن که یکسره دل باخت، بُرده است فردا که گسترند، ترازوی داد را،
سوادبه روسپید و سیاووش روسفید سوین
یالباس نداشتن!!!!!!! یا بچه حاضر نشده لباساشودربیاره سوین
از گم شدن همه میترسیم اما زیباترین روز زندگیام روزی بود که با تو در میانه جنگل گم شدیم.
آسون وداع کردم باهات با این که میمردم برات خواستم بگم ترکم نکن پیشم بمون ای نازنین هر شب با کلی اشتیاق زُل میزدم به آسمون رفتی و من تنها شدم با این غم نامهربون دلخوش به این بود تو هم گاهی کنار پنجره هر شب با کلی اشتیاق زُل میزدم به آسمون
سوختن با تو به پروانه شدن می ارزد
به کوه گفتم عشق چیست؟ لرزید. به ابر گفتم عشق چیست؟ بارید. به باد گفتم عشق چیست؟ وزید. به پروانه گفتم عشق چیست؟ نالید. به گل گفتم عشق چیست؟ پرپر شد. و به انسان گفتم عشق چیست؟ اشک از دیدگانش جاری شد و گفت؟ دیوانگیست!!!
سوین واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااي له شدم اخه اين شكم شما چقدرعزيزه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ شنبه 23 مهر 1390برچسب:, :: 15:41 :: نويسنده : سوين
يكي بود يكي نبود یک مرد بود که تنها بود. یک زن بود که او هم تنها بود . زن به آب رودخانه نگاه می کرد و غمگین بود . مرد به آسمان نگاه می کرد و غمگین بود. مرد سرش را پایین آورد؛ مرد به آب رودخانه نگاه کرد و در آب زن را دید . زن به آب رودخانه نگاه می کرد، مرد را دید .
سوين . پنج شنبه 21 مهر 1390برچسب:, :: 9:45 :: نويسنده : سوين
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام به همگي اميدوارم خوب باشيد اين بوس تقديم به همه طرفداران وبلاگ يخ فروش جهنم.
قطعه شعري كه بر سنگ مزارخود سروده است: اينكه خاك سيهش بالين است اخترچرخ ادب پروين است گرچه جز تلخي ازايام نديد هرچه خواهي سخنش شيرين است صاحب آن همه گفتارامروز سائل فاتحه و ياسين است دوستان به كه زوري ياد كنند دل بي دوست دل غمگين است خاك درديده بي جانفرسات سنگ بر سينه بسي سنگين است بيند اين بستروعبرت گيرد هركه را چشم حقيقت بين است هركه باشي و به هرجا برسي آخرين منزل هستي اين است آدمي هرچه توانگر باشد چون بدين نقطه رسد مسكين است اندرآنجا كه قضا حمله كند چاره تسليم وادب تمكين است زادن وكشتن وپنهان كردن دهررارسم وره ديرين است خرم آن كسي كه دراين محنت گاه خاطري را سبب تسكين است پروين اعتصامي
باييييييييييييييي تا فردااااااااااااااااااااااااااا پنج شنبه 21 مهر 1390برچسب:, :: 9:26 :: نويسنده : سوين
بهشت وجهنم مردی در عالم رویا فرشته ای دید که در یک دستش مشعل و در دست دیگرش سطل آبی گرفته بود و در جاده ای روشن و تاریک راه می رفت. مرد جلو رفت و از فرشته پرسید: این مشعل و سطل آب را کجا می بری؟ فرشته جواب داد: می خواهم با این مشعل بهشت را آتش بزنم و با این سطل آب جهنم را خاموش کنم. آن وقت ببینم چه کسی واقعا خدا را دوست دارد! سوينپنج شنبه 21 مهر 1390برچسب:, :: 9:21 :: نويسنده : سوين
مرادرعشقت از عالم خبر نيست به جاي تومرا ياري دگر نيست به دردعشق رويت سخت زارم يقين كزحال ما او را خبر نيست بسي بودم به وصل يار اميد ازاين اميدجزخون جگرنيست درختي كاشتم درباغ وصلت كه امروزش بجز غم بارور نيست دوديده بس كه باريدآب حسرت زدردهجرآو برماگذرنيست جهان متفرق درياي حسرت چنان شدكزغمش راهي به درنيست
سوين سه شنبه 19 مهر 1390برچسب:, :: 16:14 :: نويسنده : سوين
سه شنبه 19 مهر 1390برچسب:, :: 15:55 :: نويسنده : سوين
تو را تا بی نهایت دوست دارم / تو را تا قلب دریا دوست دارم / اگر روزی نباشم در این دنیای خاکی / تو را در قلب خاک هم دوست دارم . سوين چیزیم نیست ، خرد و خمیرم فقط همین / کم مانده است بی تو بمیرم ، فقط همین / از هرچه هست و نیست گذشتم ولی هنوز / در عمق چشم های تو گیرم ، فقط همین سوين
همیشه ابرهای واسه آدما گریه میکنن ولی آدما عاشق ستاره ها میشن ، یادت باشه چشمک ستاره ها گریه ی ابرها رو از یادت نبره ! سه شنبه 19 مهر 1390برچسب:, :: 11:36 :: نويسنده : سوين
بسوزان در شرار طعنه هایم / بگو بیزاری از شعر و صدایم / زبانت کی کند آزرده خاطر ؟ / مرا که با تو دل آشنایم سوين |
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|