درباره وبلاگ

به جمع ما خوش اومديد اول كفشاتونو دربيارين بعد بياين داخل لطفا نظرات خود را درجعبه نظر ثبت نماييد


موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان يخ فروش جهنم و آدرس yalan.sevin.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 32
بازدید هفته : 175
بازدید ماه : 175
بازدید کل : 7351
تعداد مطالب : 83
تعداد نظرات : 97
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


دریافت همین آهنگ به چت روم ما سربزنید خوشحال میشم عزیزانم http://www.akhjoonchat.ir سرافرازمون کنید
يخ فروش جهنم
سه شنبه 6 دی 1390برچسب:, :: 12:4 ::  نويسنده : سوين       

 


 

 

بهاربيست                   www.bahar22.com

 

 

جز من اگرت عاشق و شیداست بگو
ور میل دلت به جانب ماست بگو
ور هیچ مرا در دل تو جاست بگو
گر هست بگو،نیست بگو،راست بگو...!

 

www.bahar-20.com            قالب ، کد موزیک ، تصاویر زیباسازی وبلاگ ، فال      WWW.BAHAR-20.COM

  من عاشق آن دیده چشمان سیاهم
بیهوده چه گویم که پریشان نگاهم
گر مستی چشمان سیاه تو گناه  است
من طالب آن مستی و خواهان گناهم

    

بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar-20.com

بهترین تصاویر در بهار بیست www.bahar-20.com

گذار گذاشت در دلت گم بشود
مجذوب طلسم سیب و گندم بشود
مگذار که زندگی به این شیرینی
قربانی یک
سوء تفاهم بشود
مجنون گر ز آتش لیلی سرخ است
یا لاله اگر به هر دلیلی سرخ است
شرح دل ما حیف است که پنهان باشد
این صورت ما به ضرب سیلی سرخ است...

بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar-20.com

درسکوت دادگاه سرنوشت

 

عشق برما حکم سنگینی نوشت

 

گفته شد دل داده ها از هم جدا

 

 

وای بر این حکم و این قانون زشت

 

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

 

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

 

 



دو شنبه 5 دی 1390برچسب:, :: 12:2 ::  نويسنده : سوين       

 

تو که آهسته می خوانی قنوت گریه هایت را

میان ربنای سبز دستانت دعایم کن

بهاربيست                   www.bahar22.com

 

 

 

 

 

GetBC(103);

پنج شنبه 17 آذر 1390برچسب:, :: 8:53 ::  نويسنده : سوين       

 

 

 

 



شنبه 28 آبان 1390برچسب:, :: 16:29 ::  نويسنده : سوين       

 

 

 

 



پنج شنبه 26 آبان 1390برچسب:, :: 15:29 ::  نويسنده : سوين       

 

 

داستان عاشقانه 

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی...شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید...

چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:


سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)

دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم...

 

 

 

 

 



دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:, :: 16:42 ::  نويسنده : سوين       


داستان عاشقانه وغمگین (قرار)

نشسته بودم رو نیم‌کتِ پارک، کلاغ‌ها را می‌شمردم تا بیاید. سنگ می‌انداختم بهشان. می‌پریدند، دورتر می‌نشستند. کمی بعد دوباره برمی‌گشتند، جلوم رژه می‌رفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی‌ شدم. شاخه‌گلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت می‌پژمرد.
طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغ‌ها.
گل را هم انداختم زمین، پاسارَش کردم. گَند زدم بهش. گل‌برگ‌هاش کَنده، پخش، لهیده شد. بعد، یقه‌ی پالتوم را دادم بالا، دست‌هام را کردم تو جیب‌هاش، راهم را کشیدم رفتم. نرسیده به درِ پارک، صِداش از پشتِ سر آمد.
صدای تندِ قدم‌هاش و صِدای نَفَس نَفَس‌هاش هم.

برنگشتم به‌ رووش. حتی برای دعوا، مُرافعه، قهر. از در خارج شدم. خیابان را به دو گذشتم. هنوز داشت پُشتم می‌آمد. صدا پاشنه‌ی چکمه‌هاش را می‌شنیدم. می‌دوید صِدام می‌کرد.
آن‌طرفِ خیابان، ایستادم جلو ماشین. هنوز پُشتَ‌م بِش بود. کلید انداختَ‌م در را باز کنم، بنشینم، بروم. برای همیشه. باز کرده نکرده، صدای بووق – ترمزی شدید و فریاد – ناله‌ای کوتاه ریخت تو گوش‌هام – تو جانم.
تندی برگشتم. دیدمش. پخشِ خیابان شده بود. به‌روو افتاده بود جلو ماشینی که بِش زده بود و راننده‌ش هم داشت توو سرِ خودش می‌زد. سرش خورده بود روو آسفالت، پُکیده بود و خون، راه کشیده بود می‌رفت سمتِ جوویِ کنارِ خیابان.
ترس‌خورده هول دویدم طرفش. بالا سرش ایستادم.
مبهوت.
گیج.
مَنگ.
هاج و واج نِگاش کردم.
توو دستِ چپش بسته‌ی کوچکی بود. کادو پیچ. محکم چسبیده بودش. نِگام رفت ماند روو آستینِ مانتوش که بالا شده، ساعتَ‌ش پیدا بود. چهار و پنج دقیقه. نگام برگشت ساعتِ خودم را سُکید.
چهار و چهل و پنج دقیقه!
گیجْ – درب و داغانْ نِگا ساعتِ راننده‌ی بخت برگشته کردم. عدلْ چهار و پنج دقیقه بود!!

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

 

 

 

 



دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:, :: 15:22 ::  نويسنده : سوين       

 

 

 

 


 

 


 

 

 

                                                                             

 

 

 

سوین

 

  

باران

از چشم یا آسمان

فرقی نمی‌کند

باران وقتی بر زمین افتاد

دیگر باران نیست


sevin



 

نام من عشق است

شبی با بید می رقصم، شبی با باد می جنگم
که چون شب‌بو به وقت صبح، من بسیار دلتنگم

مرا چون آینه هر کس به کیش خود پندارد
و الّا من چو می با مست و هشیار یکرنگم

شبی در گوشه ی محراب قدری ربّنا خواندم
همان یک بار تار موی یار افتاد در چنگم

اگر دنیا مرا چندی برقصاند ملالی نیست
که من گریانده‌ام یک عمر دنیا را به آهنگم

به خاطر بسپریدم دشمنان! چون نام من عشق است
فراموشم کنید ای دوستان! من مایۀ ننگم

پنجره‌های بی‌پرنده

 

 

در سرزمین من زنی از جنس آه نیست
این یک حقیقت است که در برکه ماه نیست

این یک حقیقت است که در هفت شهر عشق
دیگر دلی برای سفر رو به راه نیست

راندند مردم از دل پر کینه، عشق را
گفتند: جای مست در این خانقاه نیست

دنیا بدون عشق، چه دنیای مضحکی‌ست
شطرنج، مسخره‌ست زمانی که شاه نیست

زن یک پرنده است که در عصر احتمال
گاهی میان پنجره‌ها هست و گاه نیست

افسرده می‌شوی اگر ای دوست، حس کنی
جز میله های سرد قفس تکیه‌گاه نیست

در عشق آن که یکسره دل باخت، بُرده است
در این قمار، صحبتی از اشتباه نیست

فردا که گسترند، ترازوی داد را،
آن‌جا که کوه بیشتر از پر کاه نیست،

 

سوادبه روسپید و سیاووش روسفید
در رستخیز عشق، کسی روسیاه نیس
 

 

سوین

 

 


یالباس نداشتن!!!!!!!

یا بچه حاضر نشده لباساشودربیاره

 

سوین




یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:, :: 11:27 ::  نويسنده : سوين       

 

گم شدن

از گم شدن همه می‌ترسیم

اما

زیباترین روز زندگی‌ام

روزی بود که با تو در میانه جنگل

گم شدیم.

 

 

 

 

 

وداع

آسون وداع کردم باهات با این که می‌مردم برات
کاشکی نمیذاشتم بری کاشکی می‌افتادم به پات

خواستم بگم ترکم نکن پیشم بمون ای نازنین
شرح پریشونیم‌و تو چشمای بارونیم ببین

هر شب با کلی اشتیاق زُل می‌زدم به آسمون
فرصت نمونده واسۀ ابراز احساس جنون

رفتی و من تنها شدم با این غم نامهربون
هر جا پیِ‌ت گشتم ولی هیچ جا نبود از تو نشون

دلخوش به این بود تو هم گاهی کنار پنجره
ماه و تماشا می‌کنی با کوله‌باری خاطره

هر شب با کلی اشتیاق زُل می‌زدم به آسمون
فرصت نمونده واسۀ ابراز احساس جنون

سوختن با تو به پروانه شدن می ارزد
عشق این بار به دیوانه شدن می ارزد
گر چه خاکسترم و هم سفر باد ولی
جستجوی تو به بی خانه شدن می ارزد



من که گفتم این بهار افسردنی است   من که گفتم این پرستو مردنی است

من که گفتم ای دل بی بند و بار      عشق یعنی رنج ، یعنی انتظار

آه عجب کاری به دستم داد دل     هم شکست و هم شکستم داد دل

 

به کوه گفتم عشق چیست؟        لرزید.

 

 به ابر گفتم عشق چیست؟        بارید.

 

به باد گفتم عشق چیست؟         وزید.

 

به پروانه گفتم عشق چیست؟     نالید.

 

به گل گفتم عشق چیست؟       پرپر شد.

و به انسان گفتم عشق چیست؟

 

 اشک از دیدگانش جاری شد و گفت؟     دیوانگیست!!!

 

سوین



یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:, :: 10:8 ::  نويسنده : سوين       

 

 

 

 

گر نیایی تا قیامت انتظارت می کشم.
منت عشق از نگاه پر شرابت می کشم.
ناز چندین ساله ی چشم خمارت می کشم.
تا نفس باقیست اینجا انتظارت می کشم.

  خوشحال شدم که به کلبه درویشی من اومدید ویک چای میل نمودید

مواظب خوبیاتون باشید

باییییییییییییییییییییییی

 

 



یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:, :: 9:44 ::  نويسنده : سوين       

 

 

 



شنبه 23 مهر 1390برچسب:, :: 18:8 ::  نويسنده : سوين       

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااي له شدم اخه اين شكم شما چقدرعزيزه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



شنبه 23 مهر 1398برچسب:, :: 16:32 ::  نويسنده : سوين       

 



شنبه 23 مهر 1390برچسب:, :: 15:41 ::  نويسنده : سوين       

يكي بود يكي نبود

یک مرد بود که تنها بود. یک زن بود که او هم تنها بود . زن به آب رودخانه نگاه می کرد و غمگین بود . مرد به آسمان نگاه می کرد و غمگین بود.
خدا عم آنها را می دید و غمگین بود .
خدا گفت :
شما را دوست دارم پس همدیگر را دوست بدارید و با هم مهربان باشید .

مرد سرش را پایین آورد؛ مرد به آب رودخانه نگاه کرد و در آب زن را دید . زن به آب رودخانه نگاه می کرد، مرد را دید .
خدا به آنها مهربانی بخشید و آنها خوشحال شدند . خدا خوشحال شد و از آسمان باران بارید .
مرد دستهایش را بالای سر زن گرفت تا زیر باران خیس نشود . زن خندید .
خدا به مرد گفت :
به دستهای تو قدرت می دهم تا خانه ای بسازی و هر دو در آن آسوده زندگی کنید .
مرد زیر باران خیس شده بود . زن دستهایش را بالای سر مرد گرفت . مرد خندید .
خدا به زن گفت :
به دستهای تو همه ی زیبایی ها را می بخشم تا خانه ای را که او می سازد، زیبا کنی .
مرد خانه ای ساخت و زن خانه را گرم و زیبا کرد . آنها خوشحال بودند .
خدا خوشحال بود .
یک روز زن ، پرنده ای را دید که به جوجه هایش غذا می داد . دستهایش را به سوی آسمان بلند کرد تا پرنده میان دستهایش بنشیند . اما پرنده نیامد . پرواز کرد و رفت و دستهای زن رو به آسمان ماند . مرد او را دید . کنارش نشست و دستهایش را به سوی آسمان بلند کرد .
خدا دستهای آنها را دید که از مهربانی لبریز بودند . فرشته ها در گوش هم پچ پچی کردند و خندیدند .
خدا خندید و زمین سبز شد .
خدا گفت :
از بهشت شاخه ای گل به شما خواهم داد .
فرشته ها شاخه ای گل به دست مرد دادند . مرد گل را به زن داد و زن آن را در خاک کاشت . خاک خوش بو شد.
پس از آن کودکی متولد شد که گریه می کرد . زن اشک های کودک را می دید و غمگین بود . فرشتها به او آموختند که چگونه طفل را دی آغوش بگیرد و از شیره جانش به بنوشاند .
مرد زن را دید که می خندد . کودکش را دید که شیر می نوشد . بر زمین نشست و پیشانی بر خاک گذاشت .
خدا شوق مرد را دید و خندید . وقتی خدا خندید، پرنده بازگشت و بر شانه ی مرد نشست .
خدا گفت :
با کودک خود مهربان باشید ، تا مهربانی را بیاموزد . راست بگویید ، تا راستگو باشد . گل و آسمان و رود را به او نشان دهید ، تا همیشه به یاد من باشد .
روزهای آفتابی و بارانی از پی هم گذشت . زمین پر شد از گل های رنگارنگ و لابلای گل ها پر شد از بچه هایی که شاد دنبال هم می دویدند و بازی می کردند .
خدا همه چیز و همه جا را می دید .
خدا دید که زیر باران مردی دستهایش را بالای سر زنی گرفته است ، که خیس نشود . زنی را دید که در گوشه ای از خاک با هزاران امید شاخه ی گلی را می کارد .
خدا دستهای بسیاری را دید که به سوی آسمان بلند شده اند و نگاه هایی که در آب رودخانه به دنبال مهربانی
می گردند و پرنده هایی که ...
خدا خوشحال بود
چون دیگر
غیر از او هیچ کس تنها نبود

 

       سوين

.



شنبه 23 مهر 1390برچسب:, :: 15:32 ::  نويسنده : سوين       

 



شنبه 23 مهر 1390برچسب:, :: 12:7 ::  نويسنده : سوين       

 

سوين



شنبه 23 مهر 1390برچسب:, :: 12:2 ::  نويسنده : سوين       



شنبه 23 مهر 1390برچسب:, :: 11:59 ::  نويسنده : سوين       

 

 

                                                                   سوين

 

 



شنبه 23 مهر 1390برچسب:, :: 11:55 ::  نويسنده : سوين       

سوين

 



پنج شنبه 21 مهر 1390برچسب:, :: 11:31 ::  نويسنده : سوين       



پنج شنبه 21 مهر 1390برچسب:, :: 9:45 ::  نويسنده : سوين       

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام به همگي   اميدوارم خوب باشيد

                                         اين بوس تقديم به همه طرفداران وبلاگ يخ فروش جهنم. 

 

 

قطعه شعري كه بر سنگ مزارخود سروده است:

اينكه خاك سيهش بالين است                  اخترچرخ ادب پروين است

گرچه جز تلخي ازايام نديد                   هرچه خواهي سخنش شيرين است

صاحب آن همه گفتارامروز                  سائل فاتحه و ياسين است

دوستان به كه زوري ياد كنند                دل بي دوست دل غمگين است

خاك درديده بي جانفرسات                   سنگ بر سينه بسي سنگين است

بيند اين بستروعبرت گيرد                   هركه را چشم حقيقت بين است

هركه باشي و به هرجا برسي                آخرين منزل هستي اين است

آدمي هرچه توانگر باشد                     چون بدين نقطه رسد مسكين است

اندرآنجا كه قضا حمله كند                   چاره تسليم وادب تمكين است

زادن وكشتن وپنهان كردن                   دهررارسم وره ديرين است

خرم آن كسي كه دراين محنت گاه           خاطري را سبب تسكين است          پروين اعتصامي

 

باييييييييييييييي تا فردااااااااااااااااااااااااااا                                 



پنج شنبه 21 مهر 1390برچسب:, :: 9:42 ::  نويسنده : سوين       



پنج شنبه 21 مهر 1390برچسب:, :: 9:35 ::  نويسنده : سوين       



پنج شنبه 21 مهر 1390برچسب:, :: 9:34 ::  نويسنده : سوين       

سوين



پنج شنبه 21 مهر 1390برچسب:, :: 9:26 ::  نويسنده : سوين       

بهشت وجهنم               

مردی در عالم رویا فرشته ای دید که در یک دستش مشعل و در دست دیگرش سطل آبی گرفته بود و در جاده ای روشن و تاریک راه می رفت. مرد جلو رفت و از فرشته پرسید: این مشعل و سطل آب را کجا می بری؟ فرشته جواب داد: می خواهم با این مشعل بهشت را آتش بزنم و با این سطل آب جهنم را خاموش کنم. آن وقت ببینم چه کسی واقعا خدا را دوست دارد!         

   سوين



پنج شنبه 21 مهر 1390برچسب:, :: 9:22 ::  نويسنده : سوين       

سوين



پنج شنبه 21 مهر 1390برچسب:, :: 9:21 ::  نويسنده : سوين       

مرادرعشقت از عالم خبر نيست

به جاي تومرا ياري دگر نيست

به دردعشق رويت سخت زارم

يقين كزحال ما او را خبر نيست

بسي بودم به وصل يار اميد

ازاين اميدجزخون جگرنيست

درختي كاشتم درباغ وصلت

كه امروزش بجز غم بارور نيست

دوديده بس كه باريدآب حسرت

زدردهجرآو برماگذرنيست

جهان متفرق درياي حسرت

چنان شدكزغمش راهي به درنيست

 

سوين



چهار شنبه 20 مهر 1390برچسب:, :: 15:45 ::  نويسنده : سوين       



سه شنبه 19 مهر 1390برچسب:, :: 16:14 ::  نويسنده : سوين       




باز یادت میکنم تا نگویی بی وفاست / از شما دورم ولی این دل همیشه با شماست .
 




سه شنبه 19 مهر 1390برچسب:, :: 16:4 ::  نويسنده : سوين       

قلبم راببين فقط به عشق تو ميتپد

سوين



سه شنبه 19 مهر 1390برچسب:, :: 15:59 ::  نويسنده : سوين       

                                                                      سوين                                



سه شنبه 19 مهر 1390برچسب:, :: 15:55 ::  نويسنده : سوين       

تو را تا بی نهایت دوست دارم / تو را تا قلب دریا دوست دارم / اگر روزی نباشم در این دنیای خاکی / تو را در قلب خاک هم دوست دارم .
 

سوين



سه شنبه 19 مهر 1390برچسب:, :: 15:52 ::  نويسنده : سوين       

چیزیم نیست ، خرد و خمیرم فقط همین / کم مانده است بی تو بمیرم ، فقط همین / از هرچه هست و نیست گذشتم ولی هنوز / در عمق چشم های تو گیرم ، فقط همین

سوين



سه شنبه 19 مهر 1390برچسب:, :: 15:41 ::  نويسنده : سوين       

همیشه ابرهای واسه آدما گریه میکنن ولی آدما عاشق ستاره ها میشن ، یادت باشه چشمک ستاره ها گریه ی ابرها رو از یادت نبره !

سوين



سه شنبه 19 مهر 1390برچسب:, :: 11:36 ::  نويسنده : سوين       

بسوزان در شرار طعنه هایم / بگو بیزاری از شعر و صدایم / زبانت کی کند آزرده خاطر ؟ / مرا که با تو دل آشنایم

سوين



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد